فقط یک ماه اورا در آغوش گرفتم شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم . اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود , باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم . صفحه اینستاگرام اسفنديار زارعيان ESY7225...
ما را در سایت صفحه اینستاگرام اسفنديار زارعيان ESY7225 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : zareian بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 18:56